NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ

 وبلاگ مبارز در آخرین پست خود نوشت: سخن را با خاطره آغاز کرد. خاطره ای از یک پیرزن حدود 70 ساله و من در دل از بی ربطی حرفای او متعجب....  اما به خط دوم متن که رسید متوجه قصد سخنران شدم. او با لحنی دلسوزانه خاطره را آنقدر زیبا و تاثیرگذار نقل می کرد که وقتی به خودم آمدم متوجه شدم اشکهایم بر صورت جاری شده اند. ...

مادری حدودا 70 ساله وارد اتاقم شد. از او پرسیدم مادر با کی کار داری؟

و او که زیادی پله های ساختمان نقسش را به هن هن انداخته بود پاسخ داد: با آقای رییس.

گفتم در خدمتم .

دست در کیف خود کرد 3 فشنگ از آن خارج و روی میز من گذاشت.

از او پرسیدم اینها چه هستند  و آن زن پاسخ داد: اینها امانتیست که از فرزند شهیدم دست من مانده. او قبل از شهادتش این سه فشنگ را به خانه آورد و دیگر فرصتی برای بازگرداندن انها پیش نیامد.

این مادر شهید ادامه داد دیشب در عالم خواب دیدم این سه فشنگ به سمت من نشانه رفته اند. نگران شدم . بعد از مدتی، پسرم در مقابل من ظاهر شد و با لبخندی بر لب گفت: مادر نگران نشو .حال من خیلی خوب است. فقط همین سه فشنگ کمی مرا نگران کرده!! از او پرسیدم چرا؟ و او پاسخ داد : مادر این فشنگها از بیت المال تهیه شده و باید آنها را به بیت المال برگردانی. من که دیدم این فشنگها دیگر غیرقابل استفاده است گفتم پولش را به شما بدهم.

آقای رییس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود؛ قیمت هر فشنگ را 800 تومان محاسبه و به مادر شهید گفت: مادرجان شما 2400 تومان به بیت المال بدهکارید.

مادر شهید 3 اسکناس 2هزار تومانی از کیفش بیرون آورد و به ازای هر فشنگ 2000 تومان روی میزم گذاشت و گفت: نمی خواهم من و فرزندم بدهی به بیت المال داشته باشیم.

آنوقت این آقایان به راحتی 3000 میلیارد تومان از بیت المال به جب می زنند و ککشان هم نمیگزد. 

آرام آرام در دل زمزمه می کردم کجایید ای شهیدان خدایی....

 


[ شنبه 90/7/23 ] [ 12:35 عصر ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 35028
بازدید دیروز: 1809
کل بازدیدها: 4969694